مازیار جان مازیار جان ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

مازیار مامان و بابا

خدایا شکرت

              مازیار 8 ماهه تو دل مامانی                                مازیار سه ماه بعد ازتولدش      یادش به خیر چقدر روز شماری کردم تا ماه آخر بارداری شما برسه و شما بزرگ بشی و من و بابایی پسر گلمونو از طریق سونو ببینیم ولی از شانس ما شما توی دل مامانی اون لحظه داشتی فضولی میکردی و با بند ناف دور و ورت بازی میکردی و نگذاشتی ما از چهره زیبای شما تو دل مامانی یه عکس کامل بگیریم و بند ناف لب های خوشکلت رو قایم کرده ب...
6 مهر 1392

شاهزاده پسر ما

سلام به پسر زیبا روی خودم. ای همه امید و هستی مادر 8 ماه از اومدن تو به زندگی ما میگذرد و هر روز  زندگی ما بهتر از دیروز است چون که تو داری بزرگ میشی و با بزرگ شدنت به ما بیشتر انرژی  بودن و ماندن میدی مازیار جانم. شما دیگه توی این ماه بیشتر وقتت رو در مهد کودک (آفتاب)گذراندی .  توی  سه هفته پیش شما  مریض شده و  به (اسهال شدید ویروسی و التهابی) مبتلا شدی که برای من و بابایی انگار سه ماه گدشت  و با مراقبت ما دوباره سلامتیت رو بدست آوردی .من و بابایی خیلی ناراحت میشیم که هر روز صبح شما رو تحویل مهد میدیم .عزیزم ما رو ببخش که ما شما رو تنها میزاریم الان که به ما نیاز داری ولی پسر قشنگتر از گل خودم من و با...
5 مهر 1392

احوال قند عسل مامان

           عزیزان عید شما مبارک            مازیار جون روز عید فطر برای اولین بار به همراه خاله ها و مامان جون و بابا جون رفت نماز عید رو خوند. البته اینو بگم که صبح زود به اجبار بیدارش کردم چون میخواستم پسرم از الان تو این سن ایمانش قوی بشه و با خدا بودن رو از الان یاد بگیره. که اولش یه خورده غر غر کرد ولی انگار بعدش که جمعیت مردم نماز گزار رو دید اونم مثل ما خیلی خوشحال شد و خدا رو بابت این سعادت که نصیبمان شد تشکر کردیم.  وقتی از گچساران برگشتیم بابای مازیار جونم قرار شد  برای 10 روز بره ماموریت.تحمل تنهایی برای من و مازیار بدون بابا ...
30 شهريور 1392

سالگرد عشق

                                ٧   سال از پيوندمان گذشت  !!!!!! اي کاش گذر زمان در دستم بود تا لحظه هاي با تو بودن را آنقدر طولاني ميکردم که براي بي تو بودنم وقتي نميماند                                             همسر عزیزم بهترین انتخاب عمرم همراه شدن با تو در مسیر زندگی است، ( ٧ ) شاخه گل به مناسبت ( ٧ ) سال زندگي مشتركمان تقدیمت میکنم ( ٨٦/٦/٦ ) یاد آور بهترین انتخاب زندگی...
9 شهريور 1392

اندر احوالات پسرم مازیار

                               پسرم نیم ساله شد.              پسرم: از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتاب تپیدن قلبم رو به فزونی یافت امروز ثانیه ها نام تو را فریاد می زنند و من در اوج عشق خود را در پستوی زمان تنها حس نمی کنم . . . دفترچه خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی بود سرشار از عشق و محبت کردی، نازنیم ، زیباترینم حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس می گو...
16 مرداد 1392

یه پیشنهاد دوستانه

به امتحانش می ارزه                               سلام به دوستان عزیز و مهربون وبلاگ مازیار جونم                                      امیدوارم که سلامت و تندرست باشید جایز دونستم اینجا واسه شما عزیزان یه تجربه ی سخت اما  شیرین زندگیم رو  تعریف کنم که انشالله شما هم  برای حفظ سلامتی تون توی زندگی قشن...
7 مرداد 1392

نیاز شدید بهکمک و راهنمایی مامانا

                                                  سلام دوستان عزیز مرخصی زایمان من داره تمام میشه و همه دغدغه ی فکری من و بابای مازیار شده توی این شهر غریب دنبال مهد و پرستار بچه ای مناسب گشتن و اینکه نمیدونیم کدوم یکی بهتر میتونه باشه؟؟؟؟؟؟؟ از شما مامانای شاغلی که این دوران رو سپری کرده اید تقاضا دارم ما رو از تجربیاتتون بیدریغ نذارید بی صبرانه من...
2 مرداد 1392