مازیار جان مازیار جان ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

مازیار مامان و بابا

خوش آمدید

     بِسْمِ اللهِ الْرَّحْمَنِ الْرَّحِیمِ

✿ وَ إِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ✿ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا
✿ سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ
✿ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
✿صدق الله العلی العظیم
                                          

         

                   سلام عزیزان به وبلاگ پسرمون خوش آمدید. بغل

             لحظه های خوشی را در وبلاگ مازیار برای شما  آرزو میکنیم.بای بای   

                        

                                                                                  

                            

       در قسمت نظر منتظر شما هستیم یادتون نره  ماچ

غیبت طولانی ما

سلام از عیدی که گذشت ما در حال اسباب کشی  و رفتن به خونه خودمون بودیم و خونه جدید هم امکان نصب wifi   رو نداشت و این شد دلیل غیبت ما. امیدوارم که همه دوستان  وبلاگی مازیار جونم سلامت و شاد باشند.  قول میدم توی یه فرصت مناسب که مازیارم اجازه بده عکسایی از بزرگ شدن پسرم رو اینجا به یادگار بزارم.  ...
10 دی 1393

نیازمند راهنمایی مامانای مهربون

مازیار جونم خیلی خیلی کم غذا شده و موقع غذا خوردن دهنش رو کامل میبنده و علاقه ای به خوردن نشون نمیده و من و بابای هم خیلی ناراحت و نگرانش هستیم.آخه مازیار توی مهد قبلی غذا خوردنش خیلی خوب بود ولی به ناچار و به دلایلی مجبور شدم مهدش رو عوض کنم و از وقتی یکسالش تمام شد و رفت مهد جدید خیلی کم غذا شده و با دکترش که صحبت کردم گفت :مجبور به خوردنش نکنید و الان چون توی این سن هستش اینجوره و به مرور زمان بهتر خواهد شد. و حالا میخوام از شما که منو راهنماییی کنید.مچکرم
18 اسفند 1392

ديدار عجيب

یه روز که مازیار واسه تفریح رفته بود ساحل رود کارون خیلی خیلی تصادفی یکی هم اتاقی های مهدش رو که اسمش ( مهرسام ) بود رو دید و مازیار و مهرسام هم مثل ما تعجب کرده بودند و من که خیلی خوشحال شده بودم که مازیار یکی از دوستای قدیمیش رو که خیلی یک ماهی میشد که مهد مازیار رو عوض کرده بودم و مهرسام هم یکی از هم اتاقی های مهد قبلیش بود که مربیش همیشه میگفت مازیار و مهرسام به هم وابسته هستند و با هم خیلی بیشتر از بقیه بازی میکنند. که من لازم دونستم این اتفاق غیر منتطره رو برای مازیار اینجا یادگار بزارم.
18 اسفند 1392

دومين سفر هوايي مازيار جونم

مازیار جونم زیارتت قبول حق و ایشالا زیارتهای کربلا و مکه قسمتت بشه  عزیز مادر. مازیار به همراه مامان و بابا خیلی غیر منتظره به سفر مشهد مقدس و پابوسی امام رضا (ع) رفتند. سفر ما سه روزه بود و توی یکی از هتل های نزدیک حرم بودیم و مازیار هم واسه اولین بار در تاریخ 92/12/14 حرم امام رضا رو زیارت کرد و به کمک بابایی دستش رو به ضریح زده و از اون عاقبت بخیری رو طلبید.و مازیار عاشق اب حوض توی صحن اطراف حرم شده بود و مدام میگفت: ابا ابا ابا و میدوید و میرفت طرف حوضچه ها. مازیار به همراه مامان و باباش و دوست بابایی و همسر ش به شاندیز و باغ وحش کوهستان رفتند و اونجا مازیار از دیدن حیونا خیلی خیلی لذت برد و به طوری که از خوشحالی میخندید و...
18 اسفند 1392

روز شمار تولد و عکس های آتلیه

گل پسر مامان چند روز ديگه تا سالروز تولدش باقي نمونده. يك هفته قبل از تولدش مازيار رو برديم آتليه كه چند تا عكس يادگاري از سال اول تولدش داشته باشيم.فكر ميكردم خيلي راحت ميشينه تا عكاس ازش عكس بگيره ولي مازيار اتاق اتليه رو ديد ترسيد و همچنين اتاق خيلي گرم بود و مازيار هم مدام گريه ميكرد تا بالاخره تونستيم يه چند تا عكس ازش بگيريم ولي واقعا سخت گذشت قرار بود كه عكس سه نفره بگيريم چون مازيار خسته و كلافه شده بود گذاشتيم واسه بعد.               الهي مادر فداي اون ژست هاي قشنگت                &nb...
10 اسفند 1392

واکسن یکسالگی

مازيار جون در تاريخ   92/11/13    مثل يه مرد قوي و نترس اول صبح از خواب بيدار شد  رفت  خانه بهداشت به همراه مامان و بابا و واكسن يكسالگيش رو زد (((.بدون اينكه گريه كنه)))) و بعد مامان و بابا مازيار رو گذاشتند پيش خاله محبوبه و عمو احسان تا دوباره بخوابه و  زود برن سر كارشون ..   راستي خاله و عمو چند روزي رو مهمان ما بودن و خاله هم يه ني ني كوچولوي ناز و خوشكل به اسم ( يسنا جون  ) رو شش ماهه كه تو دلش داره و چند ماه ديگه كوچكترين عضو خانواده و سومين نوه  و دومين نوه دختري باباجون و مامان جون ميشه. .الهي   مازيار هم خيلي با اونا انس گرفته بود و وقتي ما از سر كار ميومديم خونه ما ر...
6 اسفند 1392

عکس های مازیار جون

هفته پیش به دلیل اینکه بابایی یه ماموریت 2 روزه کاری  شهرستان داشت  و چون ما تنها میشدیم نتیجه گرفتیم که ما هم همراه بابایی بریم و یه حال و هوایی تازه کنیم و خیلی جالب بود که اونجا هوا کاملا  بهاری بود که حتی یه بارون توپی هم بارید. با رسیدن ما همه سوپرایز شدند  با اینکه  آخر شب بود همه از خواب بیدار شدند << از شوق دیدن مازیار >>و خیلی خوشحال شدند .  و چون امسال اولین سالی بود که من و بابایی به دلیل وجود نازنین پسرم مازیار مادر و پدر شدیم مامان جون و باباجون به مناسبت روزهای مادر و پدر زحمت کشیدند و به ما هدیه دادندودستشون درد نکنه و انشاا سایشون سالیان سال از سرمون کم نشه...
3 اسفند 1392

دنياي من تولدت مبارك

                                  مازيار جونم  يكساله شد. عزيزم با وجود نازنين و شيرين تو اين يكسال چون يكماه  زود گذشت و تو مردي شدي براي مامان و بابا .   بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت.                                    &nb...
26 بهمن 1392