عکس های مازیار جون
هفته پیش به دلیل اینکه بابایی یه ماموریت 2 روزه کاری شهرستان داشت و چون ما تنها میشدیم نتیجه گرفتیم که ما هم همراه بابایی بریم و یه حال و هوایی تازه کنیم و خیلی جالب بود که اونجا هوا کاملا بهاری بود که حتی یه بارون توپی هم بارید.
با رسیدن ما همه سوپرایز شدند با اینکه آخر شب بود همه از خواب بیدار شدند
<< از شوق دیدن مازیار >>و خیلی خوشحال شدند .
و چون امسال اولین سالی بود که من و بابایی به دلیل وجود نازنین پسرم مازیار مادر و پدر شدیم مامان جون و باباجون به مناسبت روزهای مادر و پدر زحمت کشیدند و به ما هدیه دادندودستشون درد نکنه و انشاا سایشون سالیان سال از سرمون کم نشه و همیشه سالم و تندرست و شاد باشند و از هدیه دادنشون هم کم نشه
مامان جون و بابا جون ما دوستتون داریم خیلیییییییییییییییییییییییییی
مامانی بعد از 6 سال یکی از هم خوابگاهی های دوران دانشجوییش رو ملاقات کرد.ما برای دیدن دوستی به منزلشون رفتیم و خیلی بازدید خوب و دلچسبی بود و اینو هم بگم که خاله هم یه پسر خوشکل و بازیگوش 5 ساله به اسم (معین) داشت.
به امید دیدار دوباره شما
یک روز به همراه خاله ویکتا جون برای خرید به بازار رفتیم. به دلیل اینکه باید پیاده روی میکردیم و شما با این وجود اذیت میشدید و هم اینکه یکتا جون خیلی دوست داشت ما مازیار کوچولو رو با کالسکه بردیم و جالب بود یکتا با اینکه قدش نمیرسید و جلوش رو هم نمیدید فقط کالسکه شما رو هل میداد و از ما هم یاد گرفته بود و به عابر های پیاده ( ببخشد ) میگفت و میرفت جلو و خیلی خوشحالی میکرد که به همراه پسرم اومده بیرون .اییییییییییییییییی جان خاله وروووووجک خاله
به عروسی یکی از دوستان بابایی دعوت شدیم و اونجا مازیار عمو ها ومادربزرگش رو ملاقات کرد و همگی از بزرگ شدن مازیار میگفتند و اینکه مازیار اون شب چون هوا خیلی سرد بود توی کالسکش و زیر پتوش به خواب عمیقی رفته بود و حتی برای شیر خوردن هم بیدار نشد.
ای جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان پسر خواب آلود خودم
خدایا باز هم ازت ممنونیم از اینکه امروز 100 روزه که یه فرشته رو به زندگی ما فرستادی و حالا ازت میخواهیم این عزیز دوست داشتنی رو 100 ماه و 100
سال برای ما حفطش کنی .
مازیار ای بهانه زندگیم صد روزگیت مبارک ...... انشاالله صد سالگیت دلبندم.
حالا عکس های زیبای مازیارم رو ببینید:
شرح حال پسرم :
برای اولین بار صدقه دادم و موهای پسرم رو کوتاه کردم چون موهای پشت سر مازیار به هم گره خورده بودندو یه چیز جالب دیگه اینکه چون هوا سرد بود سر مازیار را با کلاه پوشیده بودم اما وقتی کلاه رو در آوردم خیللللللللللللللللی تعجب کردم آخه کلاه پر شده بود از موهای ظریف و نازک مازیار جونم و وقتی به مامان جون گفتم بهم گفت نگران نباش باید این موهها بریزند و موی جدید به جای اون در بیاد. آخییییییییییییییییییش خیالم راحت شد .
مازیار جونم آبریزش از دهانش شروع شده و به احتمال زیاد داره لثه سفت میکنه برای دندون در آوردن.(ای جان مادر به قدات )آخه خیلی داری لاغر میشیو همش بیقراری میکنی و همه چیز رو دوست داری به دهن بگیری. چاره ای نیست عزیزم باید تحمل کنیم این دوران خیلی سخت رو..دور اون لب هات بگردم مازیارم.
این هفته مازیار یاد گرفت اولین بار جغجغه اش رو خودش با دستش محکم بگیره.ای فدای پسر زرنگم.
همه نی نی های همسن مازیار سعی میکنند غلط بزنند و برن روی شکم ولی مازیار من میخواد فقط بشینه مخصوصا زمانی که دارم با لپ تاپ کار میکنم ازم میخواد بشونمش و فقط در این صورت آروم میگیره.ای جان پسرم از الان علاقه پیدا کرده به وبلاگ نوشتن.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تازگی ها مازیار به تلویزیون نگاه کردن علاقه نشون میده و به صداها و رنگ ها توجه میکنه.
آفرین پسر گلم
دوستت داریم مازیار جان
اینجا مازیار خودش هم تعجب کرده که جغجغه توی دستشه
هان هان مازیار داره ماشین سواری میکنه
آفرین پسرم که قوانین راهنمایی و رانندگی رو میدونه و رعایت میکنه ای جان
اما انگار ناراضیه و اخم کرده پسرم!!!!!!
عاشقتیم به خدا
زندگی با تو قشنگه
بمیرم برات که لاغر شدی و میخوای دندون در بیاری
فدای چشم های آرایش شده ی خداییت ای جونم
مازیار در کنار ماشین عروس دوست بابایی
(.ان شاالله ماشین دامادی خودت........ مادر)
تو عکس بالا مازیار در شب عروسی خواب بود اما صدامون رو که میشنید لبخند میزد
خداییش این پسر خوردنی نیست .شما بگید؟؟؟؟؟؟
مازیار در آغوش پدری که خیلی احساس خوشحالی میکنه