واکسن یکسالگی
مازيار جون در تاريخ 92/11/13 مثل يه مرد قوي و نترس اول صبح از خواب بيدار شد رفت خانه بهداشت به همراه مامان و بابا و واكسن يكسالگيش رو زد (((.بدون اينكه گريه كنه)))) و بعد مامان و بابا مازيار رو گذاشتند پيش خاله محبوبه و عمو احسان تا دوباره بخوابه و زود برن سر كارشون ..
راستي خاله و عمو چند روزي رو مهمان ما بودن و خاله هم يه ني ني كوچولوي ناز و خوشكل به اسم
( يسنا جون ) رو شش ماهه كه تو دلش داره و چند ماه ديگه كوچكترين عضو خانواده و سومين نوه و دومين نوه دختري باباجون و مامان جون ميشه. .الهي
مازيار هم خيلي با اونا انس گرفته بود و وقتي ما از سر كار ميومديم خونه ما رو زياد تحويل نميگرفت و بيشتر با اونا بازي ميكرد و منم كه اينجور موقع ها خيلي حسوديم ميشه مادررررررر چرا با احساس ما چنين ميكني پسر
ولي با همه اينا جونم به جونت بسته است من برات ميميرم
عزيزتر از جونم مازيارم بينهايت دوستت دارم.